یارسان مدیا
[wpstatistics stat=lpd time=today]
به قلم: امیر سلیمی
قبلا از اینکە وارد اصل مطلب مورد نظر بشوم ضرور میدانم کە در مورد اصالت و عدم اصالت و مفاهیم آنها با یاری گرفتن از استدلالات کی یرکگور، افلاطون و نیچە (خوانندگان و مردم ما به طور عام راحتتر و بدون تأمل زیاد استدلالات و براهن نظری اهل تفکر و فلاسفەی غرب را میپذیرند و این به نوبەی خود کار ما را آسانتر خواهد نمود) توضیحات مختصری را برای پیشگیری از هرگونە سوءتفاهم بدهم. اصالت مورد نظر ما در اینجا در معنای نژادی، هویتی، فرهنگی، اجتماعی و غیرە، کە هر کدام به نوبەی خود میتواند بە رفتار و نگاە متعفن تبعیض آمیز منجر گردد، به کار گرفتە نمیشود. اینها در اینجا مورد بحث ما نیست. اصالت را در اینجا در معنای “وجود یا هستی” یا اگزیستانسیال به کار میرود. یعنی آنچە کە با وجود و هستی آدم ارتباط دارد، چونکە شیوەهای زیست آدمیان تفاوتهایی با هم دارد.
به عقیدهی کی یرکگور، انسان دارای یک من یا خود است که از دو بخش ناسازگار و متناقض تشکیل شده است: ابدیت و موقتی، که کم و بیش به وجود و شدن تبدیل میشوند. وجود داشتن آگاهانه زیستن از این تضاد آشتی ناپذیر، متعهد شدن کامل به آن و ایجاد رابطهای پرشور با ترکیب عجیبی که من هستم. در متن زیر او به زبانی شیوا و با استفاده از قیاس ارابه افلاطون، چگونگی درک چنین موجودی را توضیح میدهد: وجود، اگر قرار نباشد به عنوان هر نوع موجودی درک شود، بدون اشتیاق نمیتواند انجام شود. بنابراین، هر متفکر یونانی اساساً متفکری پرشور نیز بود. من اغلب به این فکر کردهام که چگونه میتوان یک شخص را به شور و اشتیاق کشاند. بنابراین من این امکان را در نظر گرفتهام که او را سوار بر اسب کنم و سپس اسب را به وحشیترین تاختن بترسانم، یا حتی بهتر از آن، برای بیرون کشیدن اشتیاق به درستی، این امکان را در نظر گرفتهام که مردی را که میخواهد هرچه سریعتر به جایی برود (و از این رو قبلاً در شور و اشتیاق بود) سوار اسبی شود که به سختی میتواند راه برود – و در عین حال وجود چنین است اگر کسی از آن آگاه باشد. یا اگر یک پگاسوس و یک نق قدیمی برای رانندهای که معمولاً مشتاق نبود به کالسکهای وصل میشد و به او میگفتند: حالا رانندگی کن – فکر میکنم موفق خواهد بود و اگر بخواهیم از آن آگاه باشیم، وجود چنین است.
ابدیت بینهایت سریع است، مثل آن اسب بالدار، گذرا بودن یک نق کهنه است و فرد موجود، محرک است، یعنی اگر قرار باشد موجود، آن چیزی نباشد که مردم آن را موجود مینامند، زیرا آن فرد موجود، راننده نیست، بلکه یک دهقان مست است. که در واگن دراز میکشد و میخوابد و میگذارد اسبها برای خودشان جابجا شوند. البته او رانندگی هم میکند، او راننده هم است، و به همین ترتیب، شاید خیلی ها هم وجود داشته باشند. [1]
در تشبیه افلاطون روح انسان به صورت ارابهای که توسط یک ارابه ران رانده میشود به تصویر کشیده شده است. این ارابه توسط دو اسب حرکت میکند: یک اسب سفید نجیب با بال و یک اسب سیاه نجیب بدون بال.[2] ارابهسوار نماد عقل (شور یا وجود کییرکگور)، اشتها یا میل اسب سیاه است (موقتی بودن، کییرکگور). اسب سفید نمایانگر بخش نجیبتری از روح است: اراده قهرمانانه، جسارت، سرسختی و اشتیاق (“ابدیت یا جاودانگی” کی یرکگور)
هدف کلی این صورت فلکی مثلثی – که برای افلاطون روح انسان را تشکیل میدهد – صعود به بلندیهای الهی، به قلمرو حقیقت است. برای انجام این کار به انرژی هر دو اسب نیاز است و به گفته افلاطون این تنها تحت هدایت عقل محقق میشود. کی یرکگور، به عنوان فیلسوفی پروتستان، عقل افلاطونی را با «وجود» یا «شور» جایگزین میکند. آنچه در قسمت فوق توجە و نظر ما را جلب میکند این است که کی یرکگور ماهیت دیالکتیکی هستی را تصدیق میکند.
میتوانیم بگوییم – با وام گرفتن یک مفهوم کلیدی از تفکر اگزیستانسیالیستی قرن بیستم – که دهقان مستی که در خواب به اسبها اجازه جابهجایی را میدهد، وجود دارد، اما به طور غیراصیل، یعنی فقط در یک مفهوم تجربی، از سوی دیگر، راننده بیدار و آگاه، که کنترل جانوران را محکم به دست میگیرد، به طور اصیل وجود دارد. او در خانه وجود با خودش است، او صادق است، او “بودن” است. وجود غیراصیل با فقدان شور و حضور و کنش مشخص میشود، وجود اصیل با مقابله فعال و به چالش کشیدن تضادی که خود را تشکیل میدهد، مشخص میشود.
بنابراین، وقتی اسکار ادعا کرد که افراد در بازار «بیش از حد وجود دارند»، میتوانیم اضافه کنیم که آنها به طور غیراصولی وجود دارند. برعکس، کسانی که «وجود ندارند»، مانند اسکار و دیگر «بودیساتواها، (در بودیسم ماهایانا) شخصی که میتواند به نیروانا برسد اما از طریق دلسوزی برای موجودات رنج دیده انجام آن را به تاخیر میاندازد» به طور اصیل وجود دارند. اشتیاق آنها برای حقیقت قویتر و توسعه یافتهتر از دیگران است و بیشتر بر اراده آنها نظارت دارد. از این رو، آنها نه توسط امیال پست کنترل میشوند، نه نیاز به تربیت پرورش فکری خوب توسط دیگران دارند، و نه با تمایل به یافتن تسکین و حمایت در یک جامعه. آنها برای خود افراد هستند. بنابراین، زندگی اصیل همیشه به عنوان چیزی خاص و عجیب ظاهر میشود که اغلب بسیار آزار دهنده است، زیرا سعی میکند هر قانون و قرارداد ثابت شده را زیر پا بگذارد – ظاهراً دلیل دیگری جز لذت ناب از رفتار شیطنت آمیز ندارد.
زندگی غیراصیل نمیتواند دلیل عمیقتر چنین رفتار عجیبی را پیدا کند، زیرا در تلاش برای مشاهده زندگی اصیل، چیزی جز تصویر آینهی خود نمیبیند و از آنچه در آینه میبیند بسیار ناامید شده است – دهقان مستی که پشت گاری میخوابد – زندگی غیراصیل با عجله از شرم و غرور شکسته دور میشود.
نیچە این انسان را ابر انسان مینامد و به قول ما ” کلاوَی چَوی هَلگریاگە” و بە آزادگی رسیدە است. مفهوم مورد نظر نیچه از نامگذاری «ابرانسان»، «انسان کامل» است. نیچه در فلسفه خود سه مفهوم Mensch (انسان)، Ubermensch (ابرانسان) و der letzte Mensch (واپسین انسان) را معرفی میکند. مراد نیچه از «Ubermensch انسان کامل» است. یعنی انسانی که به راستی از ترس و خرافه پیشین بشر رها شده است و آزادی راستین را دریافته است. این انسان از نظر معنوی کامل است و هستی را همانگونه که هست پذیرفته است و جهانهای خیالی را کنار گذاشته است. اکنون این انسان کامل در غیبت خدا «معنای هستی» را بر گردن میگیرد و اراده خود را با اراده جهان هستی یکی میکند. ابر انسان ِ نیچه دو اصل بنیادی جهانبینی نیچه، یعنی «خواستِ قدرت» و «بازگشت جاودانهٔ ِ همان» را میپذیرد.[3]
در زیست جهان یاری و در میان مردم یارسان در هر مرحلەای، بعد از دورەی از سکون و رکود و خموشی خاونکار، پادشاە، صاحبکرم، شاە برزەمل، شاهباز، ذات یکدانە، شاە شیرین کلام، شاە شیرین بزم و شاە شیرین یار در جمع یاران ظهور میکند و براساس اصول شرط و اقرار بیاوبس یاری “بارگە/بارگاە شاە، جم یاران و دیوان یاران” نو را با الهام از تجربەی “بارگەهای” پیشین و نظام اندیشگی آنها بنیاد مینهد و بە یاری کردن اقدام مینماید. شاە برزەمل نە فقط ابرد مرد نیچەای است و نە اینکە فقط بە مرحلەی “ایمان” کی یرکگوری رسیدە است، بلکە بە مقام “خاونکاری و پادشاهی” رسیدە است و انسان را بە کاملترین و استعلائیترین (چە از منظر تجربە ایمانی کی یرکگور و شرقی و چە از منظر معرفت شناسی کانت) درجەی انسانیت و انسان بودن میرساند.
تیمور با جار دادن گفتە زیر نگاە تجربە محور و جهان حواس ارسطو را با جهان مثل و ایدە افلاطون را در هم میآمیزد و بە درجە عشق و آزادگی، کە مقید بە غایتی در نظر عملی نیست، میرسد.
پارەی ژە اسرار
تیمور بواچە پارەی ژە اسرار
تابو حقیقت و خلق آشکار
هرچند ویت مویت ژە سر گرفتار
…
عقل ماچو تیمور لال و خموش بە
عشق ماچو پنم دایم لە جوش بە
ژە بیم هردو حیران و ماتم
آمادەی راگەی هات و نهاتم
تیمور حق بواچە حق و یقینن
چە پروای دنیا غم لایین (لعینن؟)
…
سر بستە مواچم پارە ی مطالب
درک معنا کی هر کی بو طالب
اگر و باطن سری عیان کم
سر مچو و باد هم ترک گیان کم
یارسان بودن و یاری کردن، فقط با یارسان بودن و یاری کردن را باید تجربە کرد. یارسان دارای تجربە زیست جهان منحصر بە خود است. بە گفتە کلامی از دفتر:
عاشقان و عشق بیاوان منزل
باطل بو دیوان عرفان عاقل
برای رسیدن بە آزادگی و خود بودن و به قول نیچە: آنچە هستی باش، فقط با عشق امکان پذیر است. انسان اصیل کسی است کە شیوە زندگی خودش را انتخاب میکند. فرد یا یار یارسانی (کورد، گوران از جنس تیمور) همان گاریچی دومی در مثل کی یرکگور است، کە بە آزادگی رسیدە است و از مراحل زیباشناختی و اخلاقی عبور کردە و بە ساحت و مرحلەی عشق و خودآگاهی، برای نیل بە کمال، گام نهادە است.
امیر سلیمی
جزیره Fur فور – دانمارک
۱۳ آوریل ٢٠٢٢
[1] Kierkegaard, Søren, Concluding Unscientific Postscript, p. 311-312.
مثال گاریچی در بعضی مقالەهای نوشتە در مورد کی یکگور بە مضمون زیر آمادە است و من دقیقا نمی دانم کە این ترجمەی همان مثال مورد استفادە ما در مقالە از کتاب “پینوشتهای غیرعلمی پایانی بر پارههای فلسفی” می باشد یا مثالی دیگر از کی یرکگور است. بە هر صورت پیام هردو- در صورت اینکە اگر دو مثال مستقل از هم باشند- معطوف بە آزادی و اختیار ، عدم آزادی و اختیار و زندگی اصیل و غیر اصیل انسان است.
دو کالسکه چی را تصور کنید که یکی صاحب اسبی راهبلد است و بنابراین از ابتدا تا انتهای مسیر بدون دغدغه راه میسپارد، حتی ممکن است در افکار خویش غوطهور شود هرچند افسار اسب را گرفته است. دومی در مسیری میرود که خود و اسبش قبلا این راه را طی نکردهاند؛ بنابراین از ابتدای مسیر مراقب است، گاهی در درستی راهی که میرود تردید میکند، دچار ترس میشود، به خطرات احتمالی راه میاندیشد و در مسیر اگر به دوراهی رسید باید تصمیم بگیرد.» سورن میگوید اصل و اساس اگزیستانس همان است که در دومی ظهور دارد، از آن جهت که اگزیستانس فردی آزاد و مختار و انتخابگر است، دردمند، جدای از جمع و واجد جدیت است، گهگاه میترسد و گاهی امیدوار است اما هرگز عنان اختیار از کف نمیدهد.
[2] Plato, Phaedrus, 245c-254e.
[3] فردریش نیچه (۱۳٩٩)، «حاشیههای ترجمه» چنین گفت زرتشت، ترجمهٔ داریوش آشوری، تهران: نشر آگه،. ص٫ ٣٥٤
[wpforms id=”4110″ title=”true”]