یارسانمدیا
٣٠م مە ٢٠٢٣م
این متن کوتاە جدل سیاسی و ایدئولوژیکی مشخص و یا هدفمندی دنبال نمی کند و تقلیل آن، از طرف اصحاب دعوا، بە بحثی از این سنخ و یا بحثی روزنامەنگارانە و سطحی بیانگرعدم تقبل زبان و کلام اسناد مورد استفادە است کە زیست جهان فکری نیرو اجتماعی و ساختار سیاسی و ایدئولوژیکی گروە فرادستی را نمایندگی می کند، کە در صد سال اخیر دارای قدرت و متبلور واقعی آن بودە است، چە بە زور و چە بە جعل و تحریف.
این متن کوتاە تلاشی هستی شاناسانە و معرفت شناسانە است. هستی شناسی یا آنتولوژی به معنای علمی است که به مطالعه و تحلیل وجود و وجودیت میپردازد. اصطلاح “آنتولوژی” از دو کلمه یونانی “آنا” (به معنای وجود) و “لوگوس” (به معنای علم) تشکیل شده است. به طور کلی، آنتولوژی مطالعهٔ ساختار بنیادین وجود و وجودیت است. اپیستمولوژی یا معرفت شناسی شاخه ای از فلسفه است که به مطالعه معرفت، اعتقاد و توجیه می پردازد. در پی پاسخگویی به سوالاتی مانند: دانش چیست؟ دانش چگونه به دست می آید؟ منابع معرفت چیست؟ حدود دانش چیست؟ معرفتشناسی ماهیت دانش، معیارهای باور موجه و روشهای کسب دانش را بررسی میکند. متن تلاش می کند کە هستە و بنیاد نظام اندیشگی گروە حاکم را کشف و نقاب از چهرەی آن بردارد چونکە این نظام فکری و ارزشی زیست جهان ما را اختە و آن را بە سخرە گرفتە است .
من، نویسندە این متن کوتاە، در تعقیب و بە دنبال گشتن “خود بودن” و “کورد بودن” بە ” یاری و یارسان” رسیدەام.
سرهنگ دودان مرمو (میگوید):
از کە ناممن سرهنگ دودان
چنی ایرمانان مگیلم هردان
مکوشم پری آئین کردان
سلطان مرمو (میگوید):
اصلمن جە کرد
کردیونان اصلمن جە کرد
از آ بورەنان شیر مکردم ورد
سرخیل خیلان میردان کردم گرد
شاە ویسقلی مرمو (میگوید):
اصلمن جە کرد
بابوم کردنان اصلمن جە کرد
من او شیرنان چنی دستە گرد
سلسلە سپای ضحاک کردم هرد
بنیامین مرمو (میگوید):
علم قدرت ناجی بی و پا
برگ خودرنگی یادگار پوشا
غلامان دیشان و معجزاتش
برگ خودرنگی بی و خلاتش
تمام کردستان دا و براتش
پی علمو قدرت پی معجزاتش
یکسر کردوە کرد و کردستان
هم و معجزات هم و سفرە و خوان
یارسان بودن یا کورد بودن برای من در زبان مادری، لباس، حقوق بشر و مطالبات و پاردایم ها وشعارهایی عمومی و سطحی محصور و محدود نیست. ساحت آن بیشتر معطوف بە افق نظری و تاریخی از نوع هستی شناسی و معرفت شناسی و تاریخ اندیشە و تفکر خود است کە بە مبارزە و ستیز علیە فرهنگ، سیاست، اخلاق و راویت ها و داستانهای غالب هژمونیک گروە فرادست بر می خیزد و قفنوس “سوبژگی” آن خود را از زیر آوار خاکستر سلطە بیرون می کشد.
برای آشنائی بیشتر با اساس اصل و بنیاد اندیشە گروە فرادست الزام آور است کە با افق فکری ایدئولوگهای ایران نوین و پروژە دولت- ملت آشنا شویم تا اینکە تکفیر و بە جرم سفسطە و جعل متهم نشویم.
محمد علی فروغی، در کتاب “سیاست نامه ذکاء الملک” م به اهتمام ایرج_افشار. صص ۱۲۳-۱۳۰مینویسد کە:
“این تخم لق کردستان مستقل را انگلیسها در دهن اکراد شکسته و خاطر دولت ترکیه را از این جهت متزلزل ساختهاند و البته ما هم باید مثل آنها متزلزل باشیم …
با اهمیتی که ناحیه نفتخیز کردستان پیدا کرده، من باور نمیکنم انگلیسهای مآلاندیش آرام بنشینند و بگذارند دولت ترکیه خود را جمعآوری کند و چند سال دیگر سر وقت موصل برود و برای جلوگیری از این خطر، یقیناً کردها را به عنوان استقلال با خود همدست خواهند کرد.
فرضاً که انگلیسها هم در این باب اهتمامی نکنند، چون این حرف به دهنها افتاده و کردها هم مردمان با استعدادی هستند، خودشان بالطبیعه دنبال آن میروند. خاصه اینکه به غیرتشان نخواهد گنجید که زیردست عرب باشند.
پس ما باید در هر حال به فکر کردستان خودمان باشیم و اگر حقیقتاً ممکن شد، ترکها را با خودمان همدست کنیم اما نه برای مضمحل و منقرض کردن اکراد، چه این خیالی خام است. بلکه به مهربانی و ذیعلاقه ساختن آنها به دولت ایران و تربیت کردن آنها به تربیت ایرانی و این کار برای ما سهلتر است تا برای ترکیه.
زیرا کردها از حیث زبانی و نژاد ایرانی هستند و الان کسانی که میخواهند غیرت ملی در آنها ایجاد کنند، به شاهنامه و داستان جمشید و فریدون متوسل میشوند.
اگر مامورین دولت ایرانی، قدری عاقل باشند و طمع را هم کم کنند و دست تعدی و اجحاف را از سر اکراد کوتاه نمایند و فی الجمله حسن تدبیری به خرج دهند، اقل مطالب این است که بین کرد و فارس، خصومت و کینه نخواهد بود و روزی که خیال کردستان مستقل، قوت بگیرد، کردهای ایران برای ما اسباب زحمت نخواهند شد و شاید که جنبه ایرانی آنها غلبه کند و هیچ آسیبی به ما نرسد بلکه منتفع هم بشویم. اما اگر رویه مامورین ایرانی، مثل سابق باشد و بعلاوه لاقیدی ما، کردها را به حال خود بگذارد، به عقیده بنده، مخاطره نزدیک است. ترکها میگویند انگلیسها بین کردها و نصرانیها و ارامنە هم الفتی دادە و در بهار آیندە صفحات کردستان ایران نیز آشوب بە پا خواهد بود. ممکن است این حرف بی حقیقت بودە بخواهند ما را بترسانند، و با خودشان موافق کنند، اما غافل هم نباید بود.”
عیسی خان صدیق در رسالەای در بارە نظام آموزشی ایران در سال ١٣١٠ در دانشگاە کلمبیا، بقول علی نجات غلامی می نویسد کە: “از یک سو در فصول اول از ضرورت این متمرکزسازی در مقابل آن بحرانها سخن میگوید و از سوی دیگر در فصول پایانی از متمرکزسازی به مثابه یک ضعف منتهی به بوروکراسی سخن میگوید که «تفاوتهای» محیطی و فرهنگی و مبتنی بر سبکهای زندگی را نادیده گرفته و بدل به یک دستگاه ناکارآمد اداری شده است که تکنسینهایی بی روح و فضایی از پشتمیزنشینی چاکرانه را حاصل آورده است”.
ملك الشعرای بهار درباره وضعيت ايران مي نويسد:
“آن روز دريافتم كه حكومت مقتدر مركزي از هر قيام و جنبشي كه بـراي اصـلاحات برپا شود ،صالح تر است و بايد همواره به دولت مركزي كمك كرد و هوچيگري و ضعيف ساختن دولت و فحاشي جرايد به يكديگر و به دولت و تحريك مردم ايالات بـه طغيـان و سركشي براي آتيه مشروطه و آزادي و حتي استقلال كشور زهـري كـشنده اسـت” (قدس ١٣٧٥:٤٩)
ما محتاج يك حكومت مقتدر هستيم كه با سرنيزه تمام عادات مـا را بكنـد، بـه چرنـد احرار و ترهات قائدين بي سواد ملت بخندد و به هوچي بفهماند كه بايد سـاكت شـد . بـه ملت نشان بدهد كه چه قسم بايد كار كرد … حكومت های دوره استبداد، تـشدد و سـختي ميكردند ولي نه براي تربيت و ترقي ايران . ما مي گوئيم چون اصلاح امور ايران مانع بسيار دارد بايد زور به كار برد (اکبری ١٣٨٤:١٣٦.)
در الگــوي هــويتي پهلــوي اول، تمركزگرايــي وســيله تحقــق مدرنيزاســيون و زمينــه مشروعيت يابي ايدئولوژي ناسيوناليسم بود . نگـرش دولـت محـور در ايـن مقطـع، اساسـاً وحدت طلب و يكپارچه نگر بود كه هدف غايي آن فراهم نمودن چارچوبي نظري براي به وحدت رساندن جريان ها، گروه ها و دسته بنديهاي موجود در محدوده جغرافيـايي خـاص يا تابع حكومت و دولت بود (ر . ك: كچويان ٣٩-٥٠ : ١٣٨٤). اين نوع ناسيوناليسم وحدت محور تلاش مي نمود هويت هاي اوليه و از پيش موجود جامعه ايرانـي را در قالـب هـايي نظير هويت خانوادگي، ايلي، قبيله اي و طايفه اي به سطحي فراگيرتر يعنـي در چـارچوبي ملي تحويل نمايد؛ زيرا آن چه كه در اين مقطع عنصر محوري تلقـي مـي شـد نـه انديـشه حكومت قانون يا حاكميت مردم، بلكه تحقـق نـوعي يگـانگي ملـي بـود كـه در پرتـو آن اغتشاش و تنش در مباني هويتي التيام يابد (1990:140 Amuzegar)
حسین کاظمزاده مدیر مجله ایرانشهر در این راستا مینویسد: «برای دادن یک تکان به این روح افسرده و برای بیدار کردن آن از این خواب جمود به هر وسیله که باشد باید به تولید حس ملیت کوشید. ایرانی باید بداند کی بوده و چه شده است. ایرانی باید ملیت خود را بزرگترین نعمتها بداند و حفظ آن را مقدسترین وظیفهها بشمارد. ایرانی باید برای زنده کردن ملیت خود زندگی بکند و زندگی خود را فقط برای حفظ ملیت خود دوست بدارد» (کاظمزاده، 1923: 314).
در برنامە حزب تجدد داور و تیمورتاش …………..تغییر زندگی عشایری کوچ نشینان بە کشاورزی، وضع قانون مالیات بر درآمد تصاعدی، فراهم ساختن امکانات آموزشی برای همگان بە ویژە زنان، تدارک مشاغل حکومتی برای افراد مستعد و گسترش زبان فارسی بە زبان اقلیتها در سراسر ایران خواستە شدە بود .
در روزنامە ایرانشهر بە سردبیری حسین کاظم زادە در مقالەای با عنوان ” دین و ملیت” آمدە است کە ” مشکل گروەگرایی چنان جدی است کە هرگاە در خارج، از یک مسافر ایرانی ملیت او را بپرسند وی نام زادگاە و محلە خود را خواهد گفت نە نام افتخارآمیز کشورش. ما باید فرقەهای محلی، لهجەهای محلی،لباسهای محلی، مراسم و آداب و احساسات محلی را از بین ببریم ( آبراهامیان).
محمود افشار سردبیر ماهنامە آیندە در مقالەای تحت عنوان ” مطلوب ما: وحدت ملی ایران است بر لزوم هویت مشترک ملی و قدرت متمرکز تأکید می کند و می نویسد:
” ایدەآل” یا مطلوب اجتماعی ما حفظ و تکمیل وحدت ملی ایران است. مطلوب سایر ایرانیان و مخصوصا طبقە جوان هم غیر از این نمی تواند باشد. ….. مقصود ما از وحدت ملی ایران چیست؟ مقصود ما از وحدت ملی ایران، وحدت سیاسی، اخلاقی و اجتماعی مردمی است کە در حدود امروز مملکت ایران اقامت دارند. این بیان شامل دو مفهوم دیگر است کە عبارت از حفظ استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ایران باشد. چگونە بە وحدت ملی خواهیم رسید؟ اما منظور از کامل کردن وحدت ملی این است کە در تمام مملکت زبان فارسی عمومیت یابد، اختلافات محلی از حیث لباس، اخلاق و غیرە محو شود و ملوک الطوایفی کاملا از میان برود. کرد، لر قشقایی و عرب، ترک و ترکمن و غیرە با هم فرقی نداشتە، هریک بە لباسی ملبس و بە زبانی متکلم نباشد…..بە عقیدە ما، تا در ایران وحدت ملی از حیث زبان، اخلاق، لباس و غیرە حاصل نشود هر لحظە برای استقلال سیاسی و تمامیت ارضی ما احتمال خطر می باشد. اگر نتوانیم همەی نواحی و طوایف مختلفی کە در ایران سکنا دارند یکنواخت کنیم، یعنی همە را بە تمام معنی ایرانی نماییم، آیندە تاریکی در جلو ماست. آنها کە بە تاریخ ایران علاقە دارند آنها کە بە زبان فارسی و ادبیات آن تعلق خاطر دارند. آنها کە بە مذهب شیعە علاقەمند هستند بیاد بدانند کە اگر رشتەی این مملکت از هم کسیختە شود هیچ باقی نخواهد ماند. پس باید همە یک دل و یک صدا بخواهیم و کوشش کنیم کە زبان فارسی در تمام نقاط ایران عمومیت پیدا کند و بە تدریج جای زبانهای بیگانە را بگیرد. باید مدارس ابتدایی برای آموزش زبان فارسی و تاریخ ایران تأسیس شود……..باید هزارها کتاب و رسالەی دلنشین کم بها بە زبان فارسی در تمام مملکت بە خصوص آذربایجان و خوزستان منتشر نمود. اسامی جغرافیایی غیر فارسی را باید تبدیل کرد و با توجە بە بسیاری مسائل دیگر بە وحدت ملی دست یابیم. او در مقالالت بعدی با اعلام اینکە کشور را خطرات گوناگونی- خطر سرخ ( شوروی)، آبی ( انگلیس)، زرد ( ترک)، سبز ( عرب) و سیاە ( روحانیون)- تهدید می کند، ایجاد دولت مرکزی نیرومند و گسترش زبان فارسی در بین جوامع غیر فارس و انتقال قبایل ترک و عرب از ایالات مرزی بە نواحی داخلی می داند ( آبراهامیان) .
زبان فارسی، مذهب شیعە، ادبیات فارسی و تاریخ ایران بە زبان و روایت فارسی ابزاری مفهومی و زبانی برای نفی و ” عدم تاریخیت” و ” عدم وجود” ” من و ما ” بکار گرفتە شدە و می شود. تاریخ و هستی ما را بە مفاهیم گمراە کنندە ” قوم و قبیلە و محلی” تقلیل می دهد و فرهنگ، اخلاق و ارزشهای خود را بر ” من و ما ” تحمیل و دیکتە می کند. هرگونە تلاش برای سروری، تمایز، خود یا ذات انگاری هستی شناسانە تحت عنواین دفاع و پاسداری از پروژەهای هویتی تصنعی این گروە فرا دست هم از لحاظ نظری و هم از لحاظ فیزیکی مورد حملە قرار می گیرد. برای داشتن زندگی آزاد و معنادار باید از این موقعیت سلطەپذیری و ” نهیلیسم” اندیشە و تاریخ بیرون آمد. هگل می می گوید: ” هرآنچە واقعی است معقول است و هر آنچە معقول است واقعی است”. این گفتە ستایش حکومتهای دژخیم و بە همان اندازە خشم آزادیخواهان را برانگیخت. بە گفتە انگلس در نزد هگل هرآنچە موجود است بی قید و شرط واقعی نیست. با توجە بە این گفتە این وضعیت ” تهی از خود بودن و هستی تاریخی” تا آنجا معقول است کە ضروری است و اگر مضر است و هنوز بە حیات خود ادامە میدهد پس باید خصلت مضر آن را با خصلت مضر ما توجیە کرد، یعنی ما سزاوار آن هستیم، اما دیالکتیک هگلی می گوید : هر آنچە موجود است ، سزاور نابودی شدن است. پس قطع رابطە و وابستگی بە مفهوم ” ایران و ایرانی” ساختە و پرداختە ذهن و تفکر سلطەمدار و هژمونیک ایدئولوگهای آن سزاوار نابود شدن است چونکە غیر واقعی و غیر عقلانی است و اعلام عدم ازلی و مقدس بودن و نهائی نبودن این گزارە مرحلە گذار از این موقعیت پست بە موقعیت عالیتر امکان پذیر و الزام آور است.
امیر سلیمی
اسلو،
٣٠م مە ٢٠٢٣م
ملیت و روح ملی ایران سال دوم، شماره 4. کاظمزاده ایرانشهر، حسین (١٩٢٣)
اكبري، محمدعلي (1384). تبارشناسـي هويـت جديـد ايرانـي(عـصر قاجاريـه پهلوی ). تهران : انتشارات علمی و فرهنگی
قدس، رضا . «ناسيوناليسم ايراني و رضاشاه » ترجمه علـي طـايفي . فرهنـگ توسـعه.
Amuzgar, Gahangir (1991). The Dynamics of the Iranian Revolution. New York: State University of New YorK
آبراهامیان، یرواند (١٣٧٧) . ایران بین دو انقلاب ، درآمدی بر جامعە شناسی سیاسی ایران معاصر. ترجمە: احمدگل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی ولیلایی. نشر نی
لودویگ فوئرباخ و اایدئولوژی آلمانی. ک. مارکس، ف. انگلس و گ. پلخانف. ترجمە: پرویز بابایی ( ١٣٧٩). نشر چشمە