یارسانمدیا
26 سپتامبر 2024
نویسندە: امیر سلیمی
مسئله حق تدریس و تحصیل به زبان مادری در ادبیات سیاسی ایران و در میان جریانها و احزاب سیاسی از منظرها و دیدگاههای متفاوتی مورد بررسی و تحلیل قرار میگیرد که منجر به مواضع تند و مناقشهبرانگیزی میشود. برای عدهای، حق تدریس و تحصیل به زبان مادری حامل هویت و شناسنامه ملی است، در حالی که برای مخالفان این حق، به همراه خطراتی است که میتواند سلطه مطلق زبان فارسی را به چالش بکشد و به زعم آنها، پیامدهای نامطلوبی برای “وحدت ملی، منافع ملی و تمامیت ارضی” به همراه داشته باشد.
اکثر جریانهای مرکزگرا و ایدئولوگهای مرتبط، بهویژه جواد طباطبایی، آگاهانه یا ناآگاهانه از ترمینولوژیهای هگلی ( وحدت کلی و جزئی، وحدت نامتناهی و متناهی و وحدت نامعین و معین.) بهره گرفته و سعی دارند با ارائە دیالکتیک “وحدت در کثرت” و “کثرت در وحدت” جامعە ایران را تفسیر کنند که تمامی اقوام و زبانها در ایران ( کل) دارای سهم و همسرنوشت تلقی می شوند. با این حال، در نهایت این دو اصل به شکلی ارائه میگردد که تنوعها و کثرتها بهتدریج از میان رفته و در کل منحل میشوند.
طباطبایی، به عنوان ایدئولوگ نظریه “ایرانشهری”، هرگونه اقدام در جهت ایجاد فرصتها و زمینه برای تدریس و تحصیل به زبانهای مادری را تهدیدی جدی علیه امنیت ملی ایران تلقی میکند. او مانند سایر همفکرانش، بقای دولت-ملت ایران و تمامیت ارضی و وحدت ملی را در گرو استمرار و قدرت بلامنازع زبان فارسی میداند. به باور او، زبان فارسی و ادب فارسی است که فرهنگ ملی و ایرانی را به اوج خود میرساند و کل هویت ملی در چارچوب آن به منصه ظهور میرسد.
این دیدگاه چنان در بطن اندیشه ناسیونالیسم افراطی ریشه دوانده که هرگونه بحث یا نظری درباره زبان مادری بهعنوان تهدیدی تلقی میشود و نباید به آن فرصت ظهور و بروز داده شود. این طرز تفکر بهسان اختاپوسی است که هیچگونه استدلال سیاسی و علمی را برنمیتابد و همه آنها را بهمثابه خطری برای فروپاشی روح ملی و تجزیه سرزمینی ایران تلقی میکند.
طباطبایی در کتاب خود تحت عنوان ” تأملی در بارەی ایران می نویسد کە: “در ممالک محروسهی ایران، پیوسته گروهها و نیروهایی وجود داشتهاند و چنانکه گفته شد، در واقع، وحدت ایران نیز پیوسته ناشی از کثرت همین گروهها و نیروها بوده است. اگر بخواهیم منطق گفتهی هگل دربارهی ایران به عنوان وحدت کثرتها را بار دیگر دنبال کنیم، ناچار، باید آن را هگلی نیز بفهمیم، زیرا از دیدگاه فلسفهی هگل، در واقع، باید گفت «وحدتِ وحدت و کثرت» » » وحدت کثرتها اگر درست فهمیده نشود، به معنای حلِّ کثرتها در وحدت خواهد بود، یعنی چیرگی وحدت بر کثرتها و فرمانروایی کامل آن بر اینها. این چیرگی همان است که نظریهپردازانی مانند کارلاشمیت از آن به «دولتِ تمامعیار» تعبیر کردهاند. اگر وحدت در کثرت را به صورت «وحدتِ کثرتها» بفهمیم و توضیح دهیم، به نظریهای خواهیم رسید که همان نظریهی دولت توتالیتر است. در دیالکتیک هگل، معنایِ وحدتِ در کثرتْ حلِّ کثرتها در وحدت نیست، بلکه کثرتها، بهعنوان یک سوی وحدت، مانند سوی دیگر، که همان خود وحدت است، جزئی در تعارض آن با وحدتی که عام است، نیستند، بلکه خود این کثرتها، برای اینکه بتوانند در وحدتِ بالاترِ وحدتِ کثرتها وارد شوند، باید بتوانند «نعلین جزئی بودن» را از پای خود درآورند و خویشتن را به مرتبهی کلّ ارتقاء دهند. از اینرو، هگل بیشتر از آنکه از وحدت در کثرت سخن بگوید مفهوم بسیار پیچیدهتر «وحدتِ وحدت و کثرتها» را وارد میکند، و کثرتها را به عنوان کلّ در وحدتِ کلّ وارد میکند. در ایران، به عنوان ممالک محروسه، مرکزـ عام نباید در تضاد با مردمانِ پیرامون ـ جزء و فرهنگهای محلی ـ جزء فهمیده شود و اینان نیز نباید خود را به عنوان اموری عام و بنابراین گریز از مرکز تعریف کنند. مردمانِ پیرامون و فرهنگهای محلی باید بتوانند، در نسبتی با مرکز، خود را از جزئی به عام ارتقاء دهند، آنچه پیرامونی و محلی است، جزئی از کلّ است، این جزءها را باید در درون کلّ و بهعنوان جزئی از کلّ نگاه داشت. ”
طباطبایی در تلاش است تا خود را از اندیشههای کارل اشمیت متمایز کند و با ارائه این دیدگاه، به مخاطبان القا نماید که به دنبال ترویج ایدههای دولت توتالیتر نیست ( اشمیت معتقد است کە در چنین نظامهایی، قدرت متمرکز و تصمیمگیریهای قاطع توسط یک حاکم یا گروه محدود، پایه و اساس حکومت است) . با این حال، به نظر میرسد هگل برخلاف طباطبایی، تمرکز خود را بر مفاهیمی همچون “وحدت هویت و تفاوت” در حوزه منطق و “وحدت کلی و جزئی” در فلسفه حقوق معطوف کرده است، و نه “وحدت وحدت و کثرت”. هرچند این مفاهیم از جنبههای مشترک و متفاوتی برخوردارند، بررسی تفصیلی آنها در اینجا ضرورتی ندارد، اما برای علاقمندان بە آن اشارە می شود. هگل در کتاب های منطق و عناصر فلسفە حق می نویسد:
The state is actual, and its actuality consists in the fact that the interest of the whole realizes itself through the ends. Actuality is always the unity of universality and particularity, the resolution of be self-sufficient, although it is sustained and supported only by the whole
In paragraphs five through seven of the Philosophy of Right, Hegel describes the structure of the will, which presents the most developed form of the notion, in terms of (a) the unity of the universal and the particular, (b) the unity of the infinite and the finite, and (c) the unity of the indeterminate and the determinate.
در مجموع، هگل جامعه مدنی را بهعنوان حوزهای از تفاوتها و تضادها میبیند که باید در وحدت بالاتری که دولت و «امر کلی» آن است، حل شوند. نظریه هگل درباره وحدت اینهمانی و تفاوت و همچنین وحدت امر کلی و امر جزئی نشاندهنده تلاش او برای ایجاد توازن میان فرد و جامعه، منافع شخصی و خیر عمومی است. این نظریات بازتابی از سیستم دیالکتیکی او هستند که در آن تضادها نه نابود، بلکه به سطوح بالاتری از یکپارچگی و هماهنگی ارتقاء مییابند. ما در نقطهای که دیالکتیک هگل به منظور ادغام جزء (زبان مادری) در کل (زبان رسمی ) وارد میشود، مرز خود را با هگل و نظریه او در این زمینه بهوضوح مشخص میکنیم و آن را بهعنوان نظریهای سلطهگرانه تلقی مینماییم.
طباطبایی بر این باور است که تنوعات و کثرتها میتوانند در قالب وحدت سیاسی باقی بمانند، بهویژه آنچه که او از آن به عنوان دولت-ملت ایرانی یاد میکند. او دولت-ملت ایرانی را ساختاری مبتنی بر عناصر اصلی همچون زبان فارسی، روایتهای ایرانشهری و در لایههای عمیقتر، مذهب شیعه ( بە باور من) میداند. در این راستا، طباطبایی معتقد است که این کثرتها باید هویتهای بومی و فرهنگی خود را کنار بگذارند و خود را با کلیت فرهنگی و زبانی ایرانی تطبیق دهند. در تفسیر او از هگلیانیسم، کثرتها ناگزیر به نادیده گرفتن تاریخ و هویت فردی خود هستند و در نهایت در یک هویت بالاتر، یعنی دولت ایرانی که نماد وحدت سیاسی است، تحلیل میروند.
این تفسیر طباطبایی منجر به از دست رفتن معنای اصیل تنوع و تفاوتها شده و به تقلیل آنها به نوعی یکسانی ساده میانجامد. به همین دلیل، هرچند طباطبایی تلاش میکند تا تفسیر معتبری از “تمامیت ملموس” هگل ارائه دهد که در آن حقوق تمامی گروهها رعایت شود، اما نتیجه نهایی به نوعی کلیت انتزاعی و بیمحتوا منتهی میشود. در این کلیت، جزئیات و تفاوتها تنها بهعنوان تزئیناتی ظاهری عمل میکنند و وحدتی صوری و نمایشی از دور دیده میشود که در حقیقت فاقد پویایی و تنوع واقعی است.
همچنین باید اشاره کرد که تفسیر طباطبایی از هگل بهطور گزینشی است. در کتاب «عناصر فلسفهی حق»، هگل بهطور جامع به مفهوم جامعهی مدنی پرداخته و آن را به عنوان یکی از مراحل اساسی در توسعهی اخلاق اجتماعی معرفی میکند. او باور دارد که جامعهی مدنی نقشی کلیدی در شکلدهی به ارادهی عمومی دارد و از طریق نهادهای مختلف، ارادهی فردی و انتزاعی انسان را به ارادهای ملموس و عینی تبدیل میکند. هگل همچنین به تحلیل ساختارهای اجتماعی و طبقات مختلف در جامعهی مدنی پرداخته و اهمیت تعامل و همکاری این طبقات را در راستای منافع جامعهی مدنی برجسته میسازد. از دیدگاه هگل، جامعهی مدنی واسطهای حیاتی میان خانواده و دولت است که در انتقال از زندگی خصوصی به زندگی عمومی نقشی بنیادین ایفا میکند. هگل جامعەی مدنی دارای سە عنصر می داند:
The mediation of need and the satisfaction of the individual [des
Einzelnell] through his work and through the work and satisfaction
of the needs of all the others – the system of needs.
The actuality of the universal of freedom contained therein, the
protection of property through the administration of justice.
Provisions against the contingency which remains present in the
above systems, and care for the particular interest as a common
interest, by means of the police and the corporation.
با توجه به اندیشهها و دیدگاههای هگل، میتوان دریافت که شهروندان دارای حقوق و وظایف متقابل هستند. اما طباطبایی تضاد میان پیرامون و مرکز را نادیده میگیرد و هیچ تفاوتی بین زبان فارسی به عنوان زبان ملی و دیگر زبانهای موجود در کشور قائل نیست.
طباطبایی در مقالە ای تحت عنوان “زبان ملّی و برنامۀ آموزش زبانهای محلی” می نویسد : فارسی، در هر سه مرحلۀ دگرگونی تاریخی آن، زبان «ملّی» ایرانیان بوه است، اما این زبان هرگز به زیان زبانهای محلی دیگر به زبان ملّی تبدیل نشده است، چنانکه به عنوان مثال هم شاهنامۀ کردی داریم و هم حیدربابایه سلام شهریار. در ایران، در همۀ ادوار تاریخی آن، تنها یک زبان توانسته است به زبان علمی و فرهنگی معیار تبدیل شود، اما همۀ زبانهای دیگر با توجه به تواناییهایی که داشتهاند نوعی از ادب ویژۀ خود را پدید آوردهاند. همۀ این زبانها و ادب آنها صورتهایی از زبانها و فرهنگ ایران بزرگ هستند و بدیهی است که باید در حفظ آنها کوشید، اما نباید دربارۀ آنها افسافه بافت و خیالپردازی کرد. زبان ملّی باید زبان دانش و فرهنگ این کشور باقی بماند”.
طباطبایی تلاش میکند حق استفاده از زبان مادری را به جنبههای فنی و کاربردی زبانها در حوزههای علمی و ادبی کاهش دهد. او به جای پرداختن به بحث حقوق مرتبط با زبان مادری، تمرکز خود را به موضوعات زبانشناسی و علم زبان معطوف میکند، که در این زمینه بحثی نامرتبط به شمار میرود. او با این استدلال قصد دارد نشان دهد که سایر زبانها از نظر تاریخی سهمی در توسعهی ملت نداشتهاند و جایگاه واقعی آنها در حاشیه است. بنابراین، نیازی به اهمیت دادن به این زبانها نمیبیند، چرا که معتقد است توجه به آنها میتواند موجب ناآرامیهای سیاسی شده، تهدیدی برای امنیت ملی ایجاد کند و زمینه را برای تفرقه و تجزیه کشور فراهم آورد.
در میان جریانهای سیاسی و احزاب، مسأله حق آموزش با کاربرد فنی آن، بهطور نادرست برای توجیهات سیاسی و انکار مودبانه این حق به هم آمیخته میشود. آقای رضا پهلوی نیز در مصاحبهای با شبکه “من و تو” دیدگاه و نظر آقای طباطبایی را تکرار میکند. طباطبایی در کتاب خود تحت عنوان “تأملی درباره ایران” مینویسد که فهم ملی از ایران باید معطوف به نظریهای درباره “ایران” بهعنوان یک “مسئله” باشد. او بیان میکند که اگر مسائل ایران پیشتر در ادبیات و امور اجتماعی مورد بحث بودند، اکنون زمان آن فرا رسیده است که ایران را بهعنوان “مسئلهای” در تفکر جدید مطرح کنیم. از نظر طباطبایی، با حل مشکلات اجتماعی نظیر بیکاری، فحشا و مسائل مشابه، علوم اجتماعی بهعنوان شاخهای از دانش اعتبار خود را از دست میدهد. ایدئولوگ نظریه ایرانشهری به زمینه تاریخی و پیشینه عوامل و عناصر آسیبهای اجتماعی نمیپردازد و از منظر او، روابط فرادست و فرودست در این زمینه مغفول میماند.
جریانها و شخصیتهای سیاسی کورد، به دلیل تناقضات فکری و بحران در اندیشه، دیدگاههای آقای پهلوی و دیگران را در این زمینه با زبانی متفاوت تکرار و بازتولید میکنند، در تلاش برای ساختن ملت (و احتمالاً دولت در آینده) هستند. آنها پروژه دولت-ملتسازی در ترکیه و ایران تحت رهبری آتاتورک و رضاشاه پهلوی را فاشیستی میدانند، اما در نهایت به نتایجی مشابه با نظریهپردازان ناسیونالیسم ایرانی میرسند. برای اینکه الهامگیری از این تجربه تاریخی را مطلوبتر و مترقیتر نشان دهند، ملتسازی ناپلئون، بیسمارک و گاریبالدی را به عنوان نمونههای قابل تحسین مطرح میکنند.آقای خالد عزیزی بیان میکند که اگرچه سمکو شکاک در منطقه ورمی و قاضی محمد در حوزه جغرافیایی موکریان رهبری مسائل سیاسی مربوط به کردها را بر عهده داشتند، اما خوشبختانه امروز به تدریج پروژه ملتسازی در مناطق کرماشان و ایلام در حال انجام است. با این حال، او در ادامه دچار تردید میشود و میگوید اگر گروههای مختلفی مانند شکاک، جاف، لک، یارسان و دیگران هرکدام به دنبال هویت خود باشند، چگونه میتوان از کردها بهعنوان یک ملت صحبت کرد؟ او در نهایت به این نتیجه میرسد که باید این روند در کوردستان ایران با قاطعیت حمایت شود، چرا که ما به “یک آدرس، یک ملت و یک زبان” نیاز داریم.
در مباحث نظریهپردازانی چون طباطبایی و در گفتمان سیاسی شخصیتها و جریانهای مرکزگرا و اتنیکی، ارزشهای جهانشمول، بهویژه اصولی مانند ماده ۵ بند ۳ در اعلامیۀ حقوق افراد متعلق به اقلیتهای ملی یا قومی، مذهبی و زبانی، در این زمینه به آخرین مراحل حیات خود نزدیک شدهاند.
مدعیان ناسیونالیسم ایرانی و کوردی باید دریابند و درک کنند که برای شکلگیری و تکوین ملت، سازوکارهای عملی و ساختارهای سیاسی بهطور ضروری نیازمند تثبیت و نهادینهسازی حقوق شهروندی هستند که آموزش و تحصیل به زبان مادری یکی از عناصر اساسی آن بهشمار میآید. زمانی که گفتمان سیاسی با شعارها و پارادایمهای عمومی در زمینه جامعه مدنی و حقوق شهروندی دارید، ضروری است که کثرت ها و تنوعهای فرهنگی، هویتی و فکری در چارچوبی برابر و دموکراتیک تعریف شوند تا به بخشی جداییناپذیر از ملت سیاسی تبدیل گردند.
امیر سلیمی
٢٣م سپتامبر ٢٠٢٤ م
اسلو- نروژ
منابع:
طباطبایی، جواد ( ١٣٩٩) تأملی در بارە ایران، انتشارات خرد
برای خواندن مقالە “زبان ملّی و برنامۀ آموزش زبانهای محلی” بە این آدرس رجوع کنید:
http://www.cgie.org.ir/fa/news
برای شنیدن سخنان آقای پهلوی میتوانید به این آدرس مراجعه کنید:
https://www.instagram.com/reel/CnUBHC1h7zV/
برای شنیدن سخنان آقای خالد عزیزی ( حدکا) میتوانید به این آدرس مراجعه کنید:
Elements of the Philosophy of Right
EDITED BY
ALLEN W. WOOD
Professor of Philosophy, Cornell University
TRANSLATED BY
B. NISBET
Professor of Modern Languages,
University of Cambridge
and Pellow of Sidney Sussex College
Science of Logic Georg Hegel, Science of Logic (hegel.net)
https://farsi.arada.org/